ای کاش فقط کمی برنامه ریزی داشتم
ای کاش فقط کمی برنامه ریزی داشتم
آفتاب خیلی وقته که زده و فرصت صبحانه خوردن نیست، بازم کلاس این استاد که به پنج دقیقه دیر اومدن سر کلاس هم گیر میده و بازم تأخیر! با خودش داره اتفاقی که هفته قبل افتاد و مرور می کنه ، اینکه چطور با حرفهای استاد اون هم به علت دیر رفتن سر کلاس پیش بچهها خجالتزده شد.
تو حال و هوای خودش بود که صدای ترمز ماشینی اون هم کنار دستش اون و متوجه دوستش می کنه که داره میگه ، “زود سوار شو که کلاسمون دیر شد“، نفس راحتی می کشه و تو دلش می گه خدا رو شکر امروز که به خیر گذشت! کلاسهای امروزش تمام میشه و غروب نشده می رسه خونه ، ظهر هم نتونسته استراحت کنه ، خیلی روز خستهکنندهای بود، یک لیوان چای و بعدش میره سراغ تلفن همراه …
هنوز دکمه اتصال به شبکه اینترنت رو نزده که یادش میاد فردا هشت صبح امتحان میانترم داره ، اونم یکی از درسهای مهم تخصصی سه واحدی! با خودش داره ماجرای دیر بیدار شدن امروز صبح و مرور می کنه که شب قبلش هم تا ساعت سه و نیم تو اینستاگرام و تلگرام چرخ میزده…
با یک جمله که “چنددقیقهای دور میزنم ببینم از صبح چه خبر بوده” یک توجیه خوب برای خودش پیدا می کنه ، میشینه روی کاناپه و خونسرد با گوشی هوشمندش کار می کنه ، خانواده هم هرازگاهی از عکس العمل هاش متوجه میشن که زنده هست! گاهی با خودش می خنده ، گاهی نچ نچ می کنه و بعضیاوقات هم یه چیزایی میگه که هیچکس متوجه معنی و مفهومشون نمیشه … ؛ صدای مادر رو میشنوه که میگه : “بیا شام بخور ، چقدر سرت تو اون گوشیه آخه” ..یه جواب ، اون هم با لحن طلبکارانه می ده و ادامه کارش و انجام می ده …
کماکان مشغوله و گذر زمان و اصلاً متوجه نمیشه بعد چند لحظه یه چرخی تو خونه میزنه و چند قاشق غذا تو آشپزخونه پیدا می کنه … و نوش جان! بر میگرده گوشی رو برمیداره و می ره توی اتاقش ، گوشی رو میذاره توی شارژ ، می خواد بره سراغ جزوه درسی که فردا امتحانش رو داره ، پیدا کردن جزوه بهخودیخود دهدقیقهای وقت گرفت ، ورق زدن رو شروع می کنه ، هنوز صفحه اول و نگاه نکرده که صدای زنگ تلفن میاد … جزوه میافته روی زمین و با جهش خیلی بزرگ میره سراغ گوشی!خیلی براش مهمه بدونه ساعت یازده شب کی بهش زنگزده و چی شده! یکی از بچههای دانشگاه زنگزده ، مشغول حرف زدن میشن و آخرشم قرار میشه بیاد تل! (تلگرام)؛ روی تخت نشسته و شروع به گفتگو با دوستش تو تلگرام می کنه ، تازه جمله سؤالی “چخبر؟” رو میگه …!
اینکه چه خبر و کجا هستی و چه می کنی خودش یکساعتی طول می کشه ، خستگی داره فشار زیادی به چشمهاش وارد می کنه ، شب قبل تا نیمه شب بیدار بوده ، صبح زود رفته دانشگاه و بدون استراحت امروز و سرکرده ، الانم ساعت شد ۱ نیمه شب ، یک نگاه به اون سمت اتاق می کنه و جزوه رو می بینه که افتاده رو زمین ، یک خمیازه سنگین می کشه و تصمیم به این میگره که “برم جزوه رو وردارم و حداقل ورق بزنم!” یکدفعه متوجه نمیشه چی شد … چشماش سنگین شدن و غیرارادی بسته شدن …
یکلحظه که چشماش باز میشه می بینه گوشی افتاده کنارش و با چک کردن ساعت روی دیوار میفهمه ساعت هفت و چهل دقیقه صبح هست …
اصلاً نفهمید کی خوابش برد ، پیش خودش همه اتفاقهای دیروز رو مرور می کنه ، و با خودش میگه ایکاش کمی ، فقط کمی وقت می ذاشتم برای درس و زندگی شخصیم تا اینکه دائماً سرم توی گوشی و فضای مجازی و شبکه های تلفن همراه باشه …
چه باید کرد؟
به نظر شما استفاده از اینترنت بهطور کل ، و یا کمی دقیقتر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی تلفن همراه چقدر تونسته اولویتهای زندگی ما رو تغییر بده؟
بهتر نبود که این دوست دانشجوی ما با یک برنامهریزی منظم و حسابشده اقدام به استفاده از این ابزار مفید و کاربردی میکرد؟
چرا باید از درس و دانشگاه و خونه و زندگی گذشت و اون ها رو نادیده گرفت و یا کماهمیت جلوه داد و اکثر وقت رو صرف این شبکههای اجتماعی کنیم؟
دقت داشته باشیم باکمی برنامهریزی و دقت در استفاده ازاینگونه ابزارها، خیلی راحت میشه به همه کارهای مهم زندگی رسید ، درسته که استفاده از علم روز و محصولات جدید کارها رو راحت تره هم می کنه اما وقتی این اتفاق میافته که یک برنامه ریزی منطقی و زمانبندی درست و فکر شده در کنار استفاده از این ابزار باشه… پس کمی روی این مساله دقیق بشیم و فکر کنیم.
به امید موفقیت
سید علی انصاریان
سلام
ضمن سپاس از مطالب بسیار آموزنده و زحماتی که می کشید، اگر ما قبل از استفاده از تکنولژی های جدید فرهنگ استفاده از آنها را آموزش میدیم چنین مشکلاتی وجود نداشت.
نمازصبحشم قضا شد!